ساعت 2:17 عصر نوشته های احسان
زن کژدمى است ، گزیدنش شیرین . [نهج البلاغه]
نوشته های احسان
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
عید نوروز

احسان :: شنبه 86/12/25 ساعت 3:7 عصر


نوشته های دیگران()

چقدر سخته!

احسان :: سه شنبه 86/12/21 ساعت 1:53 عصر

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه دادزل بزنی و به جایی که لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرور شمه ی وجودت له شده

چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزه دوسش داری

چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی:

گل من باغچه ی نو مبارکView Full Size Image


نوشته های دیگران()

وقت رفتن

احسان :: سه شنبه 86/12/21 ساعت 1:52 عصر

وقت رفتن

وقت رفتن نمیخوام ببینمت

میدونم ببینمت کم میارم

اگه یک لحظه فقط نگام کنی

دلمو پشت سرم جا میزارم

اگه خونسرده نگام به دل نگیر

دل تو یه روز ازم خسته میشه

اگه اسممو فقط صدا کنی

راه رفتن واسه من بسته میشه

وقت رفتن نباید گریی کنی

اینجوری دلم برات تنگ نمیشه

میدونم هر جای دنیا که باشم

تو دلم عشق تو کمرنگ نمیشه

اگه خونسرد نگام.... .Click for Full Size View


نوشته های دیگران()

جدایی چرا؟

احسان :: سه شنبه 86/12/21 ساعت 1:50 عصر

 جدایی

(از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر بند          گریه کردم و نوشتم نازنیتم یا تو یا مرگ)

(به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار          تو با خنده ای نوشتی همقفس خدا نگهدار)

(بنویس مهلت موندن یه نفس بود                               سهم من از همه دنیا یه قفس بود)

(بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم      سر رو شونه هات نزاشتم مثل دستات سرد سردم)Click for Full Size View


نوشته های دیگران()

ایام وصال

احسان :: سه شنبه 86/12/21 ساعت 1:49 عصر

نیمه شب آواره و بی حس و حال

در سرم سودای جمعی بی زوال

پرسه ای آغاز کردم در خیال

دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو روزی می گذشت

یک دو ماهی از عمر رفت و بر نگشت

دل به یاد آورد اولین بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی اسرار را

آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او

هم نشینو هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد هدر

مست او بودم ز دنیا بی خبر

دم به دم میشد این عشق بیشتر

دم به دم میشد این عشق بیشتر

دم به دم میشد این عشق بیشتر.....  .

 Click for Full Size View


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عید نوروز
چقدر سخته!
وقت رفتن
جدایی چرا؟
ایام وصال

About Us!
نوشته های احسان
احسان
Link to Us!

نوشته های احسان

Hit
مجوع بازدیدها: 4164 بازدید

امروز: 5 بازدید

دیروز: 0 بازدید

links
مهندسی مکانیک
ققنوس پرنده آتشین دل

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail